×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلم گرم خداوند است

کاش

× افسانه زندگی..... مادرم برایم افسانه می گفت... پر از شیدایی زمانه ؛لبریز از افسونگری جانانه ومن غافل از گذر عمر؛ در كنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم. روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه... من در خیال خود ان رود خروشان بودم وجوانیم سنگهای صیغلی خفته در بستر روزگار. اما من تنها افسانه ای از ان روزها و رودها بودم... با خاطراتی خیس كه دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند. من همان روزها هم افسانه ای كهنه بودم كه بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و غافل در تكراری جدید ؛از بوی ماندگی ان؛ سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم كودكم برایش افسانه می گفتم: افسانه ی قدیمی زندگی را...
×

آدرس وبلاگ من

forouzan66.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/forouzan66

ليلا


یک شبی مجنون نمازش را شکست

 بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود 
فارغ از جام الستش کرده بود
 سجده ای زد بر لب درگاه او
پر زلیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
 بر صلیب عشق دارم کرده ای
 جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
 نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
 خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
 مرد این بازیچه دیگر نیستم
 این تو و لیلای تو ... من نیستم
 گفت: ای دیوانه لیلایت منم
 در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
 عشق لیلا در دلت انداختم
 صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
 سوختم در حسرت یک یا ربت
 غیر لیلا برنیامد از لبت
 روز و شب او را صدا کردی ولی
 دیدم امشب با منی گفتم بلی
 مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
 درس عشقش بیقرارت کرده بود
 مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت كنم 
کنم
شنبه 3 دی 1390 - 5:28:08 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم